چگونه آغاز کنیم؟
روز ها گذشت و گذشت و من در پی چگونگی آغاز عبارتی بودم، عبارتی به نام چگونگی آغاز. چه بسیار از عمری که در پی چگونه شروع کردن از بین بردم، نگرشی متوهمانه حاصل از این که چگونه آغاز کردن مقدم بر آغاز کردن است.
اما اکنون چیزی که میدانم این است که نحوه آغاز اهمیتی ندارد، ما بدون هیچ دلیل و توجیهی پا بر این دنیا گذاشتیم، دنیایی که با گذاشتن اولین قدم بر روی آن برای بودنت دلیل میسازی، دلایل خودت.
آیا دنیای ما، دنیایی که تعریف گر ماست برای چگونه آغاز کردن و بودن برنامه و دلیل داشته که معلول آن (من) برای بودن و چگونه آغاز کردن برنامه و دلیل داشته باشد؟ آیا میشود در نبودن برای بودن برنامه ریزی کرد؟ حال چگونه باید شروع کرد، در دنیایی که خود نمیداست چگونه شروع کند.
برای دنیای خالی از برنامه، چرا باید برنامه تدوین کرد؟
گیاه فکر نمیکند چگونه بروید فقط میروید، انسان فکر نمیکند چگونه به دنیا آید فقط به دنیا میآید، فکر نمیکند چگونه از دنیا برود فقط از دنیا میرود. هر آنچه در این دنیا که میشود نام موجود را بر آن نهاد چگونگی نداشته و نخواهد داشت، آنها نمیدانستند که روزی خواهند دانست، آنها گمان نمیکردند که روزی گمان کنند، خیال نمیکردند که روزی خیال کنند.
گاهی نباید از پیش به نحوه انجام فکر کرد چرا که فکر کردن به آن چیزی جز تاخیر در لذتی که با پایان زود هنگام عمر خاموش میشود برایت در بر نخواهد داشت.
معنا و دلیل را نمیشود قبل از آغاز پیدا کرد، چگونه میشود از هیچ معنا ساخت؟ چگونه میشود هیچ، چگونگی داشته باشد؟
این آغاز است که دلیل بودنت را آشکار میکند، دلایل آفریده نمیشوند، آشکار میشوند؛ جادهی پیش رو فقط زمانی آشکار میشود که شروع به راه رفتن کنیم، هرگز زمانی نخواهد رسید که تمام مسیر مشخص شود و ما آن را از پیش ببینیم، اگر چنین بود ایمان معنای خود را کاملا از دست میداد، ناآگاهی سرآغاز ایمان است و جهل سرآغاز دانش.
زیبایی وجود نداشتن وجود یافتن است و نداستن، دانستن، زیبایی عدم وجود چیزی در وجود یافتن آن چیز است. این که ما دنیای خود را زیبا مییابیم دلیلش این است که توانایی تصور نبود آن را مطلقا نداریم یا بهتر ست بگویم نمیتوانیم داشته باشیم.
چرا هیچ کس من را در جریان وجود یافتن ناگهانیام قرار نداد؟
گاهی از خود سوال میکنم که چرا کسی برای کسب آمادگی، من را در جریان به این دنیا آمدنم قرار نداد؟ راستی این انتظار را از که میتوانم داشته باشم؟
چه میشد اگر هر یک از ما با برنامهای از پیش تعریف شده برای خود پا بر این دنیا میگذاشتیم؟ شاید با این رویه دیگر قدمهای ناشی از اولین قدم را با اطمینان خاطر بیشتری روی این کره خاکی قرار میدادیم. اما جالب این است که هیچ کس به آماده بودن برای تحمیل شدن زندگی بر خود فکر نکرده. هیچ کس فکر نکرده که آیا او آماده پذیرش این مسئولیت بوده است یا خیر، آیا اصلا متقاضی چنین پذیرشی بوده است یا خیر؟
ما بردهای ناآگاه از پذیرش مسئولیت زندگی خود هستیم، بردهای که زنده شد و در برههای از زمان بیپایان زندگی کرد، هیچ کس ما را برای به این دنیا آمدن آگاه نکرد و حتی خود نیز تمایلی به آگاه شدن از آگاه نبودنمان نداریم.
آیا همه انسان ها آماده شروع این زندگی بودهاند؟ آیا صرفا شروع، سرآغاز آمادگی است؟
انتظاری خالی از عرف داشتم که زندگی تاریخی برای قرار دادن این وسیله (حسین عبداللهی) در اختیارم قراردهد این که چه زمانی عبارت وجود داشتن برایم معنا پیدا میکند، اما آیا دانستن آن تغییری در زندگیای که تا اکنون داشتم ایجاد میکرد؟ دوست دارم بگویم، احتمالا (احتمال، مناسبترین عبارتی که من برای تعریف دنیایمان دارم).
چرا بزرگترین سوال علم چگونگی آغاز است؟
حال با دانستنی که از مطالعه این متنهایی که از نگرش محدودم عایدمان شد چرا بزرگترین سوال علم چگونگی آغاز است، حال آنکه همه چیز در آغاز نهفته است؟ پاسخ متفاوتی که من نسبت به آن خوشبین هستم این است که ما در کندوکاو گذشتهایم نه آینده، در پی چگونگی نحوه وجود یافتن حاصل از گذشتهی خود هستیم نه چگونه شدن در آینده.
یکی دیگر از مهمترین خواستههای بشر شاید این باشد که زمان مرگش را بداند تا بتواند سنجهای مناسب بر میزان ارزش کارهایی که انجام میدهد و خواهد داد داشته باشد، من نمیخواهم به این بپردازم که زمان مرگ تو اکنون است (مرگ در لحظه (ندانستن زمان مرگ))، میخواهم به این بپردازم که سعی در دانستن آن باعث میشود انسان حداقل چگونه پایان یافتن را خود برای خود در نظر گیرد، شاید امکان تغییر گذشته وجود نداشته باشد اما شاید بشود امکان پیشبینی آینده وجود یابد؛ راستی، زیبایی در دانستن است یا ندانستن؟
موجودیت پیش از تولد و پس از مرگ
برخی میگویند ما قبل از تولد و بعد از مرگ وجود داشتیم و خواهیم داشت، اما من خاطرهای از نبودنم قبل از تولد و رویایی از بودنم پس از مرگ را ندارم یا شاید اکنون ندارم، اما میدانم تا لحظهی زدن مهر ناموجود بودن بر سینهام هم نخواهم داشت.
برخی دیگر میگویند ما قبل از تولد و بعد از مرگ وجود داشتیم و خواهیم داشت و ما اکنون به صورت نمودی از خودِ آگاه از خود و دنیای خود تجلی پیدا کردیم اما آیا میشود انسانی که نسبت به وجود خود آگاه نیست را موجود خطاب کرد؟ چگونه میشود دانستنم در آینده را از نداستنم در گذشته را ثابت کنم؟ چگونه میشود بدانم که نمیدانستم؟ چگونه میشود از نبودن خاطرهی بودن داشت؟
چگونه میشود نبود خود را متصور شد؟ بدون وجود داشتن (نبودن) چگونه میشود تصور کرد؟ بدون ابزار چگونه میشود از ویژگی آن استفاده کرد؟ بودن تفنگ چگونه میشود شلیک کرد؟
خلاصه این است که من خاطره از قبل از تولد و رویایی بعد از مرگ ندارم، اما اکنون میتوانم ببینم، ببویم، لمس کنم و احساس کنم، این واقعیت ما (من و حسین عبداللهی) است.
پینوشت: ما در دنیایی سراسر از سوالات نامحدود (با داشتن ذهنی محدود) که خود در آن احاطه شدهایم زندگی میکنیم که البته مدتها قبل آن را در پنداشتی دیگر بیان کردم و اکنون در این متن سوالی دیگر از خود پرسیدهام.
جوابهایی که خود به سوالهایم میدهم قانع کننده برای اویی که من است نیستند، اما با این کار میتوانم ذهنم را کمی آرام کنم، این آرامش در خلق دیگر سوالات مرا یاری میدهد، من همیشه در تلاش برای پرسش سوالاتی که خود از پاسخ به آنها عاجزم خواهم بود به امید این که آیندگان جوابی برای آنها داشته باشند.