خود، تنها داور بازی زندگی خود باش
در خلوت خود مینوشتم و مینوشتم، اصلا برایم اهمیت نداشت که نوشتههایم بار معنایی دارند یا خیر، اصلا برایم اهمیت نداشت که نوشتههایم مسیر قلم مرا به کدامین سمت خواهند برد، تنها اشتیاقم نوشتن بود و نوشتن، نوشتن درباره زندگی نه معنای آن بلکه خود خود زندگی، این که زندگی چه قدر میتواند بیرحم باشد.
کسی که دهندهای بخشنده است و باز پس گیرندهای بخیل؛
کسی که تعلیم دهندهای مهربان است و تنبیه کننده نامهربان؛
کسی که زیباییش در دادن است و کریه بودنش در گرفتن؛
کسی که میرویاند و میسوزاند؛
کسی که داشتههایمان را در نهایت به نداشته تبدیل میکند؛
کسی که فرصت زندگی کردن را با تولد میدهد و تهدید خاتمه یافتن آن را با مرگ.
این که چه میدهد اصلا اهمتی ندارد، تلخ و شیرین، بد و نیک، خیر و شر، ما همه بازیچه آنیم.
هر یک از ما روزها و ماهها و سالها در حال تلاش برای سنگینتر کردن بار ارزشی خود هستیم، یکی به بارش با زر وزن میدهد و دیگری با کاهگل.
شاید در این دنیا ما بردهای بیش نیستیم، بردهای که روز و شب در تلاش برای پر کردن باری است که با زیاده خواهیهای بیامانش هرگز رنگ پایان یافتن به خود نمیبیند، فقط انباشته میکنیم و انباشته میکنیم.
در واقعیت ما کولبرانی هستیم که خود و بارش در انتهای مسیر که چگونگی و زمان آن ناپیداست به نیستی برده میشوند، حال چه تفاوتی در چیستی و نحوه وزن دادن ما به این بار و حتی خود ماهیت موجودیت بارمان دارد چرا که مقصد هر یک از ما یک چیز است، مرگ و نیستی.
آیا دنیا سراسر تناقض نیست؟ ظرفیت بار ما محدود است و توانایی اندوختنمان نامحدود، این که عمر کوتاه است و به تو فرصت بیشتر اندوختن را نمیدهد، اندوختههای که گاها ریشه در خواستهها و رویاهای بیپایان ما دارد.
زندگی سرمایه گذاریست که فرصت زندگی کردن را در اختیارمان میگذارد اما تفاوت در نحوه استفاده از این سرمایه در چیست؟
به گمان من انسانها در جعبهای در حال پرورانده شدن یا پرورش یافتن خود مختارند، ما احساس مطلق آزادی بدون اطلاع از جعبهای که در آن قرار گرفتیم را داریم.
بینهایت، واژهای که انسانها برای محدودیت در درک وسعت چیزی ساختهاند، آیا واژه مطلق بینهایت وجود خارجی دارد؟ در نهایت، ما نهایتی از این دنیای بینهایت هستیم، دنیایی که دیوار دارد اما آنقد با فاصله ساخته شده که ما آن را نمیبینیم.
وسعت بینهایتها یکسان است؟ میشود بینهایتی بزرگ تر از بینهایت دیگری باشد؟ در فاصلهای که بین من و تو که در حال خواندن این متن هستی، چه تعداد نقطه به وسیله یک قلم را میتوان در آن جای داد حال فردی که در فاصلهای دورتر از تو قرار دارد چه؟
انسان موجودی آزاد در دنیایی محدود و کوچک و سطحی است. این است توهم آزادی.
در جعبهی زندگی نهایت افتخارمان رهبر خود و دیگران شدن است، اما افرادی که خارج این جعبه در حال تماشای ما هستند و بر روی هر یک از ما شرط بندی میکنند کیستند؟ کیست که ما را وارد این بازی که شاید تمایلی به حضور در آن از ازل نداشته باشیم، میکند؟ کیست که ما را وادار به بازی کردن میکند؟
همهی ما میآییم و میرویم یا بهتر بگویم آورده و برده میشویم، جمعی از ما فرمانگذار میشود و جمعی دیگر فرمانبردار، جمعی تاثیرگذار و جمعی تاثیرپذیر، جمعی مسئولیت خواه و جمعی مسئولیت پذیر، جمعی سازنده و جمعی بازنده، جمعی با هزاران ارتباط و جمعی تنها خود آشناپندارنده.
سوال تکراری این است که چه کسی مرا برای این بازی انتخاب کرد؟ چرا ما باید برای اثبات لیاقت حضور خود در این بازی تلاش کنیم؟
راستی اسم این بازی را چه بنامیم؟
بازی زندگی
چرا من باید یکی از بازیکنهای این زمین مصنوعی انتخاب میشدم؟ چرا برای او بازی کنم؟ چرا بازی کنم و به این بازی ادامه دهم؟
این که من در تعیین نحوه بازی خود صاحب اختیارم نشان از اختیار تام من دارد؟ مطلقا خیر؛
صاحب اختیار بودن در آنجایی معنا پیدا میکنید که دربارهی خود مطلق توانایی تصمیم گیری و انتخاب داشته باشیم، این که چگونه این بازی پایان یابد را نمیشود ما تعیین کنیم، چگونگی آغاز و پایان این بازی را ما تعیین نمیکنیم؛
ما کارگردانانی هستیم که خود کارگردانی میشود،
نویسندگانی که خود نوشته شده است،
بازیکنانی که خود به بازی گرفته شده است.
حقیقت چیست؟ وسعت آن چه مقدار است؟ حقیقت تو یا من، یا او که ما را برای این بازی انتخاب کرد یکیست؟
شاید من با گذشت زمان و افزایش اندوختههایم در این بازی علاقهای به پایان پذیری آن نداشته باشم، شاید خواستهی من این است که این بازی ادامه یاید، ادامه یابد و ادامه یابد.
باری دیگر همه در تلاشیم تا سهمی از این دنیا نصیب خود کنیم، سهمی بیشتر از دیگری و ظرفیت وجودی خود، سهمی بیشتر از تعداد عرقهای سرازیر شده از پیشانی خود و ریخته شده بر خاکی که برای خواباندن خود در آن مرطوب میکنیم.
سهم تو از این دنیا چه میزان است؟ چه میزان را وراثت شامل میشود یا خواهد شد؟
همه در تلاشیم تا سهمی از از این دنیا نصیب خود کنیم، در انتها این سهم نصیب که میشود؟ چه کسی به غیر از ما؟ ما مستحق زندگی برای خود هستیم یا دیگری؟ دیگری که تنها وارث خاطرات بودنمان در برههای از زمانی است که در مجموع گذر عمرهای بیپایان بعد از ما به فراموشی سپرده خواهد شد.
انسانها در تقلای ایجاد نهایت تاثیر گذاری بر دیگران و زمانه و دنیای خود هستند، چرا که هر چه میزان این تاثیر گذاری بیشتر باشد تعداد افراد و زمانی که به واسطه آن به یاد آورده خواهیم شد هم بیشتر میشود، اما تلاش برای کدامین فایده؟
چرا باید خاطره سازم با این که میدانم خاطراتم در نهایت به نیستی برده خواهند شد؟ چرا باید به یاد مانم با این که میدانم به یاد دانستههایم از یاد خواهند رفت؟ این که تا چه زمانی به یاد آورده میشوم چه اهمیتی در دانستم از این ندانسته دارد؟
تمام انسانها در ماز هستند، تفاوتی ندارد که خودمان تنها طراح این ماز باشیم یا به غیر ما، ما همه اجزایی از یک کل کنترل شدهایم، همه عروسک خیمه شب بازی آن هستیم، آنی که تنها تماشاگر این تئاتر است و تمام بشریت بازیگران آن، شاید این باور درست باشد و شاید چیزی جز توهم، این که عدهای فکر میکنند که خود خالق سناریو بازی خود هستند، قابل تاملتر آنکه عدهای برای خود، خود مطلق بازی میکنند (پذیرش جایگاهت و احساس رضایت مطلق از آن، از دید تنها بیننده دارای اهیمت و دارای بیشترین ارزش، خود) و عدهای برای جلب توجه و کسب احترام و با اهمیت پنداشته شدن توسط دیگران.
سوال این است که چه کسی بیشترین امتیاز نصیبش میشود از این بازی بیعیب و نقص و دنیایی که هیچ کس بر مصنوعی بودنش شک نمیکند، برای آن تنها تماشاگر تفاوتی در کیفیت و کمیت بازی کردن ما ندارد، تفاوتی در میزان عرق ریختن هایمان ندارد، تفاوتی در وسعت و گستردگی رویاهایمان ندارد، تفاوتی ندارد که یدک کش بزرگترین جایگاه و القاب و بیشترین مساحت برای امرار معاش در این زمین است و که مخالف آن، که افتخار و تشویق و گرامیداشت دیگران که انزجار و تنفر و تحقیر دیگران، ما همه رهسپار یک مقصدیم.
برای آن تنها تماشاگر تفاوتی ندارد که چه کسی بیشترین امتیاز نصیبش میشود
اما خوب است که بدانیم این امتیاز تنها متعلق به خودمان است؛ این که در لحظهی مرگ با تداعی ثانیههای سپری شدهی چیزی به نام عمر، به خود از یک تا 10 چند میدهیم.
دادن چه امتیازی به خود در اخرین بازدم، لبخند را بر روی لبانم جاری میسازد.
خود، تنها داور بازی زندگی خود باش
پینوشت: شاید به گمانت تو کسی هستی که تعیین میکنی که چگونه زندگی کنی اما آیا به این اندیشیدهای که ممکن است تو و انتظارات و اهداف به پا خواسته از ذهنت و زندگی که حاصل این دو گزینه است را چیز دیگری هدایت کرده باشد، آیا به این اندیشیدهای که زندگی ممکن است رونوشت زندگی دیگری یا دفتری از پیش نوشته شده باشد؟ و یا حتی دفتری که موضوعات در آن مشخص باشد و نحوه پرداختن به آنها تنها در دستان خودت باشد؟
خوب بود.